بوی خاک بارون خورده...

بوی خاک بارون خورده...

اشتراک لحظه های ناب
بوی خاک بارون خورده...

بوی خاک بارون خورده...

اشتراک لحظه های ناب

بال های آهنین

دست هایم را بیاورید

سالهاست با آنها پرواز نکرده ام

بال نبود آنچه در سر به اسم تصورات و توهمات می پروراندم

دستهایم بوی نان سوخته در توستر می دهد

شاید آخرین باری که با آنها یک دودکش کشیده ام را یادم نیاید ولی می دانم می رسد روزی که با آنها بپرم 

از بالای برجی بلند از گل و کتاب....

و شیرجه بزنم تو همین خراب شده آسفالتی که وقتی چشمانت را می گشایی حجمه تعفن عطرهای 200 هزار تومنی اش گوشت را لال و زبانت را کر می کند...