بوی خاک بارون خورده...

بوی خاک بارون خورده...

اشتراک لحظه های ناب
بوی خاک بارون خورده...

بوی خاک بارون خورده...

اشتراک لحظه های ناب

یلدا

راستی این یلداست،

که در قلبم را،

پی امید نگاهت

 هر نفس می کوبد؟!


دل من تنگ و غمین است در این بی خوابی;

      شب دراز است و از آن براتر،

    تیغ تنهایی و رگ های من و بی تابی...


کاش اینجا بودی;

من و آتیش نگاهت بغل شومینه،

گیج یک ظرف انار، با دو گیلاس شراب...

تا رسیدن به شعاع خورشید;

تا دم صبح سپید

 با دو گیلاس و انار و شکلات، باز یلدا اینجاست...


منم و مستی کابوس سیاه رفتنت،

گیج و افسرده و خسته،

هر شب من یلداست...



تهران، پاییز 1392